روز آخر هوا گرم بود.
روز آخر باران نمی آمد.
ابری در آسمان نبود برای دلخوشی من.
روز آخر هوا گرم بود ونگاه او سرد.
حتی نگاهم نکرد.
به زمین خیره شد وگفت :دروغ می گویی.
گفتم :برای آنکه با تو باشم ...
فرصت نداد.
روز آخر...جمله ام ناتمام ماند.
در سکوت سردبیمارستان
چشمهای تو در نظرم بود
طعم زیتون خام بود وسکوت
چشمهای تو در نظرم بود.
برگ سبزی روی شانه ام افتاد
چشمهای تو در نظرم بود.
یک نفر مرا صدایم زد.
چشمهای تو در نظرم بود.
درسکوت حیاط راه می رفتیم.
چشمهای تو در نظرم بود.
راه رفته را دوباره برگشتیم.
چشمهای تو در نظرم بود.
وقت بوسه وقت خوب یک دیدار
اه...چشمهای تو در نظرم بود...